آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

6 ماه و 10 روزگی

عشق مامان سلام! فدای ددددددددددددد و ب ب ب ب ب گفتنت برم با اون صدای قشنگت!  دیگه افتادی رو دور پر حرفی  و همش داری آواز میخونی و دددددد و ب ب ب ب  میکنی و منم دلم آب میشه! دیشب حتی برای شیر پا شدی گریه نکردی و گفتی دددددددددددددددددددد! عاشقتممممممممممممم نفسم! عمه جون سه روز اومد پیشمون و تو حسابی باهاش بازی کردی! دیگه الان خیلی خوب میشینی و کاملا تعادل داری و حتی دستاتو بالا میاری و بازی میکنی. وقتی بغلمی و غریبه ای بگه بیا بغلم خودتو محکم بهم میچسبونی و من دلم ضعف میره! وقتی میگم بیا بغلم دستاتو به طرفم دراز میکنی! 3 هفته ای میشه دس دسی میکنی و حتی اگه در حال گریه هم باشی تا بگم دس دسی ! زود دس دسی میکنی! اشیای خیلی ...
25 شهريور 1391

ماجراهای من و پنبه!!!

من و پنبه خیلی با هم رفیقیم!!!!! ولی نمیدونم چرا پنبه همیشه از من فرار میکنه!!!!! آخه گاهی اوقات من با روروکم از روش رد میشم!!!! خب خیلی کیف داره!!!!! بالاخره رضایت داد و اومد پیشم لم داد! آخ که چه کیفی داشت!     خودشم باورش نمیشد اینقدر با هم رفیقیم و من کاری بهش ندارم!!!!     یهو دیدم داره میره!!! گفتم نرووووووووووووووووو بمون پیشم!!!! ولی گوش نکرد!     منم به زور متوسل شدم!!!!     مامانم نذاشت که!!! مثل همیشه طرف پنبه و گرفت!!!!!!!!!!!! اومد و نجاتش داد!     ای بابا! چیههههههههه؟ من که کاری نکردممممممم!!!    ...
15 شهريور 1391

6 ماهگی تمام....

گل خوشبوی من 6 ماهت تموم شد و از امروز وارد هفتمین ماه زندگیت شدی... چقدر بزرگ شدی... شیرین شدی... عشق شدی... عشق امروز صبح واکسنتو زدیم و بازم من داغونم از اشکا و گریه هات! واقعا درد داری. دو ساعت اول که همش گریه کردی و ما پاهاتو محکم بستیم و با بابا رفتی بیرون و کمی آروم شدی! باید همش حواستو پرت کنیم تا درد و حس نکنی... الانم تو بغل بابا هستی ! همش میخوای بغل باشی و راهت ببریم... حق داری عزیزم ، پس هر چی بخوای بغلت میکنم عشقم... خداروشکر که دیگه تا 6 ماهه دیگه واکسن نداری و این کابوس واکسن فعلا تموم شد. الهی قربونت بشم که الان داغ شدی و تب کردی!  امیدوارم شب تب نکنی دوستت دارم قربون خندیدنت بشم! همیشه بخندی مامان جون ...
15 شهريور 1391

5 ماه و بیست پنج روزگی......

پسرگلم در آستانه 7 ماهگی هستی... 5 روزه دیگه نیم ساله ات تموم میشه و تو 6 ماهه که تو بغلمی... الهی قربونت بشم که زندگیمون و شیرین تر از قبل کردی و تمام لحظاتمون و قشنگ کردی و دیگه گاهی با خودم میگم قبل تو چجوری زندگی میکردم؟!!!! این روزا فرنی میخوری البته چون من تنبلم روزی یکبار بهت میدم و تو هم خیلی خوشمزه خوشمزه همشو میخوری! پوره میوه هم گاهی بهت میدم ولی دیگه میخوام تنبلی و بذارم کنار  و برات حسابی وقت بذارم و غذاهای مقوی و خوشمزه درست کنم! مامان جون هر چی به 15 نزدیکتر میشیم تمام وجودم استرس میشه! باز هم این واکسن لعنتی! دو بار قبل خیلی درد کشیدی و اذیت شدی و اشک ریختی! منم طاقت اشکاتو ندارم کوچولوی من! ولی دیگه این بار که واک...
15 شهريور 1391

خدایا شکرت

اعتراف میکنم تا پارسال موقع خوشی ها خیلی کم یاد خدا میفتادم و هر وقت اوضاع بر وفق مراد نبود یادش میفتادم و از خودم خجالت میکشیدم که چرا فقط موقع ناراحتی و مشکلات میرم سراغش! ولی.......... از وقتی تو اومدی ! پسر گلم! هر لحظه! اغراق نمیکنم، هر ثانیه از زندگیم که میگذره خداروشکر میکنم! خوشحالم که اینقدر به خدا نزدیکتر شدم و وقتی خیلی خوشحالم و شاد اولین کاری که میکنم شکر خداست... حتی زمانی که غر میزنی و اعصابم خورده بازم خداروشکر میکنم که هستی و سالمی و داری غر میزنی!  خداروشکر میکنم برای همه چیز... برای تو... برای همسرم... برای سلامتیمون... زندگیمون... عشقمون...  
12 شهريور 1391

دغدغه این روزهای من...

خدایا .......... میترسم از این همه وابستگی......... دیگه بدون پسرم نمیتونم نفس بکشمم.......چی به سرم اومده........ حتی وقتی خوابه بارها نفساشو چک میکنم... روز به روز وابسته تر میشم... من از وابستگی ها میترسم.......... با کوچکترین اشکی که میریزه میمیرمممم.... خدایا کمکم کن که صبور باشم و قوی.................... خدایا همه بچه هارو در کنار مادراشون  نگهدار......... آمین
8 شهريور 1391

نازنین من

این روزهای من همه شده عاشقی کردن با تو... این روزهای من سرشار از لذته... لذت با تو بودن... باورم نمیشه که داشتن تو این همه عاشقم کرده... وای که این روزها چقدر دوستت دارم و چقدر خوووووووشبختم وای .......... که وقتی برام میخندی و ناز میکنی پسر کوچولوی من...... نمیدونی چه حالی میشم... وقتی بغلم میکنمت و سرتو میذاری رو شونم و شروع میکنی به خوردن لباسم! نمیدونی چه حالی میشم! دلم میخواد تموم نشه این با تو بودن و اینهمه نزدیک بودنمون به هم... وقتی خسته میشی و التماس میکنی بغلت کنم تمام وجودممممممم برات پر میکشه... وقتی تو بغلم راهت میبرم که بخوابی و کمی آواز میخونی و یهو شونه ام سنگین میشه و این یعنی که خوابیدی... دیگه دلم نمیخواد بذا...
5 شهريور 1391

5 ماه و نیم تمام

گل خوشبوی من.......... دیگه داری بزرگ میشی ها.... مرد شدییی........... آقا شدی......... خوش اخلاق شدی...... خوش مسافرت شدی....... خوش خنده شدی............ در کل ماه شدیییییییییییییییییی چقدر زندگی در کنارت قشنگه و چقدددددددددددددددر لذت بخشه... ماه رمضون هم تموم شد وتعطیلات عید فطر رفتیم شمال خونه مامان بزرگ و بابابزرگ... وای که چقدر خوش گذشت و تو عجیب خوب و آروم بودی. خیلی خوشحالم ، آخه دفعه قبل که مامان بزرگ و بابابزرگت اومدن خونمون خیلی اذیت کردی و من همش ناراحت بودم که چرا آروم نمیشی تا بتونن خوب باهات بازی کنن. ولی خب ایندفعه جبران کردی و حسابی آقا بودی و کلی با هاشون بازی کردی. با بابابزرگ صبحها میرفتی تو حیاط و قدم میزدین و در...
1 شهريور 1391
1